کد خبر: ۲۸۴۱
۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

کلیددار حسینیه بهادرخان

20دی1362 آخرین دیدار تنها فرزند و همسر جوانش به وداعی بی‌بازگشت تبدیل شد. این بخشی از سرگذشت همسر شهیدمسلم وظیفه‌دان است که یک‌سال‌ونیم بیشتر از زندگی مشترکش نگذشته بود که خبر مفقودالاثرشدن همسرش را به او دادند و سال‌ها در انتظار خبری برای دیداری دوباره نشست. گفت‌وگوی این هفته را با صفیه عشقیان 58ساله در ادامه می‌خوانید که بعد از آمدن خبر مفقودالاثرشدن همسرش در همه سال‌های انتظار و تنهایی قرآن مونسش شد.

 نسبتشان فامیلی بود. به رسم قدیم‌، بزرگ‌ترها بریدند و دوختند. صفیه هجده‌ساله بود که به عقد مسلم درآمد. دوران نامزدی خیلی طول نکشید و پس از سه ماه، زوج جوان با یک دنیا آرزو و رؤیا راهی خانه بخت شدند. عمر این باهم‌بودن بسیار کوتاه بود. خیلی زود دخترشان ملیحه متولد شد و با گرمی حضورش در 14فروردین1362، خانواده وظیفه‌دان سه‌نفره شد.

خوش‌حالی حس پدر و مادر شدن هم خیلی دوام نیاورد. زیرا پدربزرگ ملیحه عزم جبهه کرد، اما پسرش مسلم با اینکه هنوز از تجربه پدر و فرزندی سیراب نشده بود، او را راضی کرد که سر خانه و زندگی‌اش بماند و درعوض خودش به جبهه برود.
پیش از این هم مسلم وقتی هنوز زن و زندگی نداشت، یکی‌دو بار عازم خطوط مقدم شده بود، اما آن رفتن‌ها کجا و این رفتن کجا؟! 

رفتنی که دیگر بازگشت نداشت؛ 20دی1362 آخرین دیدار تنها فرزند و همسر جوانش به وداعی بی‌بازگشت تبدیل شد.
این بخشی از سرگذشت همسر شهیدمسلم وظیفه‌دان است که یک‌سال‌ونیم بیشتر از زندگی مشترکش نگذشته بود که خبر مفقودالاثرشدن همسرش را به او دادند و سال‌ها در انتظار خبری برای دیداری دوباره نشست. گفت‌وگوی این هفته را با صفیه عشقیان 58ساله در ادامه می‌خوانید که بعد از آمدن خبر مفقودالاثرشدن همسرش در همه سال‌های انتظار و تنهایی قرآن مونسش شد.

 

سال‌ها چشم‌انتظاری

فقط دو ماه پس از عزیمت مسلم به جبهه، نامه‌ای در روز سوم اسفند به دست صفیه رسید که در آن مسلم خیلی کوتاه از صحت و سلامتی‌اش و شروع عملیات خبر داده بود؛ نامه دو روز پیش، یعنی اول اسفند، نوشته و ارسال شده بود.
پس از عملیات خیبر در اسفند1362، دیگر خبری از مسلم نشد.

 صفیه و دخترش آن زمان در خانه پدرشوهرش زندگی می‌کردند؛ خانه‌ای در روستای بازمرگان در 25کیلومتری مشهد، حوالی سه‌راه فردوسی، که او زندگی مشترکشان را از همان‌جا شروع کرده بود. زن جوان درحالی‌که همه هم‌وغمش را برای تربیت دخترشان ملیحه گذاشته بود، سال‌ها چشم‌انتظاری را به جان خرید، به این امید که شاید مسلم در میان اسیرانی باشد که نامشان جایی درج نشده است.

بی‌قراری‌های صفیه و چشم‌انتظاری‌هایش برای بازگشت دوباره همسرش به کانون گرم سه‌نفره‌شان، پایانی دیگر داشت

چه شب و روزهایی را صفیه پشت سر گذاشت! اشک چشمانش امانش نمی‌داد. سر سجاده نماز و به وقت مناجات‌های گاه‌وبی‌گاه دعا می‌کرد که بار دیگر مسلم را ببیند و از این بی‌خبری رهایی یابد، اما سرنوشت زندگی او و مسلم طور دیگری رقم خورده بود.

بی‌قراری‌های صفیه و چشم‌انتظاری‌هایش برای بازگشت دوباره همسرش به کانون گرم سه‌نفره‌شان، پایانی دیگر داشت. زمزمه‌های بازگشت اسیران به وطن، او را بار دیگر امیدوار کرد که شاید آرزویش برآورده شود و مسلم که سال‌ها در فهرست مفقودالاثرها بود، با آزادگان دیگر به خانه بازگردد. همه آمدند، اما مسلم در میان آن‌ها هم نبود.

 

پایان 14سال انتظار

از فوت پدرش که در همه این سال‌ها حامی و پشتیبان او و دخترش بود، یک‌سال گذشت و سرانجام خبری رسید. مسلم نیامد، اما نذر و نیازهای صفیه و پدر و مادرش جواب داد و با شناسایی پیکر مطهر شهید، سرانجام سال‌های سخت و طاقت‌فرسای انتظار به سرآمد.
شهیدمسلم وظیفه‌دان هم‌زمان با اربعین حسینی در سال1376 روی دستان مردم تشییع شد و در زادگاهش روستای بازمرگان آرام گرفت.

صفیه عشقیان، همسر شهیدمسلم وظیفه‌دان، آن روزها را این‌طور به یاد می‌آورد و روایت می‌کند: از روستای بازمرگان 10نفر در عملیات خیبر شرکت کرده بودند که شش‌نفرشان شهید، سه نفر مفقودالاثر و یک نفر هم اسیر شده بود. فردی که به اسارت درآمده بود، پس از آزادی و بازگشت به خانه گفته بود لحظه شهادت مسلم را دیده است و به همین دلیل در نامه‌هایش تلویحی خبر شهادت مسلم را داده بود، اما کسی متوجه موضوع نشده بود.

همین چند کلام را هم حاج‌خانم به‌سختی برایمان تعریف می‌کند. انگار دوست ندارد به سال‌هایی پرتاب شود که برایش یادآور انتظارهای بی‌حاصل و رنج بزرگ‌کردن تنهافرزندش بدون همراهی مرد زندگی‌اش است: ملیحه 9ماهه بود که پدرش رفت و دوران ابتدایی را تمام کرده بود که پیکر پدرش رسید.

 

انس با قرآن در حسینیه بهادرخان

اشک در چشمانش حلقه زده است و با خنده تلخی می‌گوید: فقط خدا می‌داند که چقدر دل‌تنگ می‌شدم و نذر و نیاز کردم که مسلم برگردد. هرشب و روز آرزو می‌کردم اسیر شده باشد، اما تقدیر طور دیگری رقم خورد. بعد از آمدن خبر شهادتش، ما هم راضی شدیم به رضای پروردگار. تا زمانی‌که پدرم خدابیامرز زنده بود، برای دخترم کم نگذاشت تا ملیحه کمبود پدر را احساس نکند.

 خدا را شکر از هر نظر هم خانواده‌ام حمایت کردند و هم خدای بالای سر که حالا دخترم معلم و مادر سه فرزند است.
صفیه از همان سال1362 که خبر مفقودالاثرشدن همسرش را به او دادند، تلاش می‌کرد جسم و روحش را با قرآن و یاد اهل‌بیت(ع) عجین‌ کند.

سنت خوب افطاری‌دادن و سفره پهن‌کردن به نام ائمه(ع) به مناسبت‌های مختلف یادگار به‌جامانده از خدابیامرز خانم مروج است

 از این رو حضور در برنامه‌های قرآن‌خوانی حسینیه بهادرخان در محله عیدگاه را که نزدیک خانه پدری‌اش بود، بر خود واجب کرد. همسایه‌ها و پدر و مادرش هم او را در این مسیر تشویق می‌کردند تا شاید کمی از غم و اندوه چشم‌انتظاری‌اش بکاهند.

هفته‌ای یک‌بار دوره قرآن برگزار می‌شد و جمعه‌ها هم دعای ندبه. در مناسبت‌های مذهبی هم برنامه‌هایی متناسب با آن مناسبت برپا می‌شد که در همه آن‌ها، صفیه حضور فعال داشت.

حاج‌خانم عشقیان می‌گوید: آن زمان مادر شهیدسادات، معلم قرآن حسینیه بود. من هم از همان ابتدا حس‌وحال شاگردی حاج‌خانم را داشتم. او که همه حاج‌بی‌بی صدایش می‌کردیم، علاوه بر آموزش روان‌خوانی قرآن، گاهی تفسیر قرآن را هم چاشنی جلسات می‌کرد؛ تا اینکه حاج‌بی‌بی از این محله رفت و این مسئولیت را مرحوم طاهره‌خانم مروج، یکی دیگر از اهالی همین محله، عهده‌دار شد.

سنت خوب افطاری‌دادن و سفره پهن‌کردن به نام ائمه(ع) به مناسبت‌های مختلف یادگار به‌جامانده از خدابیامرز خانم مروج است. ایشان همه را مقید کرده بود که برای این دورهمی‌ها کمک کنند و در شادی و عزای اهل‌بیت(ع) سهیم باشند.

 

تولد مسلمی دیگر

حاج‌خانم عشقیان یادگار شهید را بزرگ و راهی خانه بخت کرد. او می‌گوید: دخترم دو پسر دارد و یک دختر؛ پسر دومش را که باردار شد، نامی را برایش انتخاب کرده بودند، اما روزی که به‌دنیا آمد، متوجه شدیم دقیقا روز تولد پدرش است؛ یعنی 19مهر! این شد که بی‌بروبرگرد اسم پسرش را مسلم گذاشت. این بچه بسیار شیرین و دوست‌داشتنی است، به‌طوری‌که همه فامیل به طرز عجیبی او را دوست دارند.

مأمنی از جنس نور

با فوت این معلم قرآن، توفیق کلیدداری حسینیه بهادرخان از حدود چهارده سال پیش نصیب حاج‌خانم عشقیان شد. او حالا سال‌هاست که همه عمر و جوانی‌اش را در این حسینیه گذاشته است و با عشق و صبوری مثال‌زدنی‌اش، علاوه بر اینکه برنامه‌های قبلی را ادامه می‌دهد، بساط قرآن‌خوانی را روزبه‌روز گسترش داده‌است. با این کارها اینجا را به محلی امن برای گردهمایی‌های پرشور بانوان تبدیل کرده است.

مهربانی و عشق به اهل‌بیت(ع) به‌ویژه اباعبدا..‌.الحسین(ع) در همه ایام سال در این حسینیه جاری است. حتی کرونا هم که آمد، نتوانست برای این بانوان عاشق مانعی شود که درب حسینیه را ببندند و خود را خانه‌نشین کنند.شاگردان حاج‌خانم کنارش نشسته‌اند تا هرجا او از سر تواضع سکوت می‌کند، صحبت‌هایش را تکمیل کنند. 

حاج‌خانم زهرا سیدقطبی رشته کلام را به‌دست می‌گیرد و می‌گوید: از هر کجا خسته و درمانده می‌شویم، به حسینیه پناه می‌آوریم. با کوله‌باری از غم و ناراحتی هم که اینجا بیایید، با حال خوب و آرامشی که انگار در تک‌تک سلول‌های بدن نفوذ می‌کند، از اینجا می‌روید و همه این حس و حال را مدیون وجود پربرکت و مهربان حاج‌خانم عشقیان هستیم. صفرتاصد امور را خودش به‌تنهایی مدیریت می‌کند، بی‌آنکه ژست مدیرانه به خودش بگیرد و نسبت به دیگران احساس برتری کند.

 

40سال خدمت بی‌ریا

حتی لحظاتی که خانم‌ها درباره شخصیت و متانت این همسر شهید صحبت می‌کنند، او معذب است و دوست ندارد این مسائل مطرح شود. مدام به میان حرفشان می‌آید و می‌گوید این‌طور هم نیست؛ اینجا همه نقش دارند و اگر هرکدام از همین بانوان نباشند، کار لنگ می‌افتد.

با همه مهرش به بانوی سالمندی اشاره می‌کند که چهل سال است با همه اخلاصش پای سماور و قوری چای ایستاده و با وجود پادرد و کمردردش ذره‌ای ابراز خستگی نکرده است. می‌گوید: شاید باورتان نشود که چای اول و آخر این صدیقه‌خانم با هم فرقی نمی‌کند.

 اگر هربار درخواست کنی، باز هم با همه عشقش چای خوش‌رنگ‌وبویی می‌دهد و هرگز لب به شکوه باز نکرده است.
معصومه دختر جوانی است که حاج‌خانم از او هم به‌عنوان یکی از افراد فعال در حسینیه یاد می‌کند. می‌گوید: اگر معصومه نباشد، انگار گم‌شده‌ای داریم؛ از بس لطف دارد و حواسش به نظم و نظافت حسینیه است. خدا از او قبول کند و حاجت‌روا باشد که الحق یک پای ثابت اینجاست.

نور قرآن و ارادت خالصانه به ائمه‌اطهار(ع) موجب شده است که کارکردن در این حسینیه نه‌تنها خستگی نداشته باشد، بلکه وجودشان را لبریز از حال خوب می‌کند که آن را نتیجه عشق حسینی و مهربانی کلیددار حسینیه، حاج‌خانم صفیه عشقیان، می‌دانند.

از او می‌پرسم: حسرتی به دل دارید که با خود بگویید ای کاش چنین یا چنان می‌شد؟ می‌گوید: ازدست‌دادن عزیز به هر شکلی باشد، داغی است بر دل و جان آدم، اما خدا را شکر همه‌چیز خوب است و میوه صبر همیشه شیرین است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44